گنجور

 
ابن حسام خوسفی

دوش با زلفت به هم شوریده حالی داشتیم

در سر از سودای ابرویت خیالی داشتم

خط ابروی کجت در چشم من پیوسته بود

راست گویی در نظر شکل هلالی داشتم

گرچه با یاد دهانت عیش بر ما تنگ بود

هر دم از شوق لبت شیرین مقالی داشتم

چند روزی پای بند کلبه ی آب و گلم

من که همچون طایران سدره بالی داشتم

خرّما آن روز کان خورشید بر من تافتی

حبّذا آن شب که با آن مه وصالی داشتم

ای خوشا وقتی که ساقی وقت من خوش داشتی

وز کف او چون می کوثر زلالی داشتم

یاد باد آن روزگار خوش که چون ابن حسام

گاه گاهی بر سر کویت مجالی داشتم

 
 
 
صغیر اصفهانی

دوش بهر گریه در هجرت مجالی داشتم

با خیال طره‌ات آشفته حالی داشتم

یاد ایامی که با لبخندی از لعل لبت

میزدودی از دل من گر ملالی داشتم

میگرفتم از اشارتهای ابرویت جواب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه