گنجور

 
صغیر اصفهانی

دوش بهر گریه در هجرت مجالی داشتم

با خیال طره‌ات آشفته حالی داشتم

یاد ایامی که با لبخندی از لعل لبت

میزدودی از دل من گر ملالی داشتم

میگرفتم از اشارتهای ابرویت جواب

در ضمیر از هر دو عالم گر سئوالی داشتم

کاش بودم با کبوترهای بامت همنشین

باز خوش بودم اگر بشکسته بالی داشتم

تا کنون هجر تو جسم و جان من فرسوده بود

در دل خود گر نه‌ام ید وصالی داشتم

زیر شمشیر تو کردم ناله از بی‌طاقتی

در شهیدانت از این فعل انفعالی داشتم

این غزل با سوز دل‌ام یخت پا تا سر صغیر

چونکه در دل لاله‌سان داغ غزالی داشتم