گنجور

 
صائب تبریزی

گرچه شد از سرنوشت من نگارین پای تو

زیر پای خود ندید از سرکشی بالای تو

من چسان دل را عنانداری کنم جایی که هست

کوه طور از وحشیان دامن صحرای تو

گرچه نتوان یافت می‌دانم به جست و جو ترا

می برم غیرت به هر کس می شود جویای تو

نیست ممکن برندارد سایه خود را ز خاک

سرکش افتاده است از بس قامت رعنای تو

اشک چون پروانه می گردد به گرد او مدام

دیده هر کس که روشن گشت از سیمای تو

از تغافل می کند خون در جگر آیینه را

کی غم عشاق دارد حسن بی پروای تو؟

چشم آهو گرچه بازیگوش و شوخ افتاده است

پرده خواب است پیش نرگس گویای تو

بی تأمل نقد جان صائب به پایت می فشاند

زیر پای خود اگر می دید استغنای تو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode