گنجور

 
سلمان ساوجی

بیش از این ملکی که جم را شد میسر پیش از این

شاه را اکنون به پیروزی است در زیر نگین

از غبار فتنه آب تیغ سلطانی بشست

روی عالم را به فیض فضل رب العالمین

سایهٔ یزدان معز دین حق سلطان اویس

پشت ملک و دین و ملت قهرمان ماء و تین

آفرین بر حضرتش آنجا که بنشیند به تخت

آفرین باشد نثار از حضرت جان آفرین

در میان چار بالش بر سریر سلطنت

همچو خورشیدی است رخشان بر سپهر چارمین

از حوادث خلق را درگاه او سدی سدید

وز وقایع، ملک را انصاف او حِصنی حصین

از ره تعظیم و رفعت پادشاهانش رهی

وز پی احسان و منّت تا جدارانش رهین

دولتش با آسمان گر دست آرد در کمر

آورد صد بار پشت آسمان را بر زمین

در کف دریا یسارش ابر اگر غوصی کند

با قیاس عقل، یم نیمی نماید زآن یمین

دامن آخر زمان را پر جواهر می‌کند

آن دو دریای کرم کو دارد اندر آستین

نسر طایر کرد از سهمش فراهم بال و پر

چون گشاید کرکس از زاغ کمان او کمین

گر ستم دندان نماید در زمان عدل او

خنجر آتش زبانش برکند دندان سین

پشهٔ خاکی که پَرَّد در هوای لطف او

در دمش سازد عظیم‌الشان چو مُنج انگبین

آنچنان کز کائنات ایزد محمد را گزید

از پی رحمت به خلق و از پی اعلای دین

از پی ضبط امور مملکت امروز کرد

سایهٔ حق خواجه شمس الدین زکریا گزین

آصف فرخنده پی را بر سر دیوان گماشت

خود سلیمانی چنان را آصفی باید چنین

مسندش را دست فطرت بگذرانید از فلک

کی وزارت را به دست آرد چنین مسند نشین

رونق ملک ملک شاه و نظام الملک رفت

کو ملکشه گو بیا اکنون نظام ملک بین

زهره اندر پردهٔ گردون فکند آوازها

کافتاب سلطنت را مشتری آمد قرین

این کرامتها گزو دیدی ز بسیار اندک است

زود باشد کو به فکر صائب و رای رزین

داغ فرمانت نهد بر جبهه چی بال هند

طوق احسانت کند در گردن خاقان چین

ملک احسان تو را صد چون سحاب ادرار خوار

خرمن فضل تو را صد چون عطارد خوشه چین

عقل اول اول از رایت زند دم در امور

چون ز خورشید جهان افروز صبح آخرین

هم به طوق منتت مرغان مطوق در هوا

هم به داغ طاعتت شیران مشرف در عرین

در ازل قسم جبین آمد سجود درگهت

زین سعادت بر سر آمد بر همه عضوی جبین

گر نشانی شحنه‌ای بر چارسوی بوستان

باد بی حکمت نیارد برد بوی از یاسمین

دست زد در عروة الوثقای فتراکت ظفر

گفت من به زین نخواهم یافتن حبل متین

کسی نمی‌بیند به عهدت جز میان نازکان

لاغری را کو به مویی می‌کشد بار سمین

کرد زر مغربی در آستین بهر نثار

آید از مشرق برت هر روز صبح راستین

آفتاب بابی مبارک شد هلال طالعت

که‌اختیار از طالع او می‌کند چرخ برین

سالها غواص شد در بحر فکرت تا بیافت

آسمان از بهر زیب افسرت دُر سمین

مقدمت بر عالم و بر شاه عالم جاودان

فرخ و فرخنده باد آمین به رب العالمین

در همه وقتی جهانت طابع و گردون مطیع

در همه حالی خدایت حافظ و نصرت معین

 
 
 
کاشی‌چینی - بازی جورچین ایرانی
کسایی

فهم کن گر مؤمنی فضل امیرالمؤمنین

فضل حیدر ، شیر یزدان ، مرتضای پاکدین

فضل آن کس کز پیمبر بگذری فاضل تر اوست

فضل آن رکن مسلمانی ، امام المتّقین

فضل زین الاصفیا ، داماد فخر انبیا

[...]

فرخی سیستانی

ای برید شاه ایران از کجا رفتی چنین

نامه ها نزد که داری؟ بار کن! بگذار! هین

کی جدا گشتی ز شاه و چندگه بودی براه

چند گون دیدی زمان و چند پیمودی زمین

سست گشتی تو همانا کز ره دور آمدی

[...]

منوچهری

حاسدان بر من حسد کردند و من فردم چنین

داد مظلومان بده ای عز میر مؤمنین

شیر نر تنها بود هرجا و خوکان جفت‌جفت

ما همه جفتیم و فردست ایزد دادآفرین

حاسدم بر من همی پیشی کند، این زو خطاست

[...]

قطران تبریزی

گشت گیتی چون بهشت از فر ماه فرودین

بوستان را کرد پر پیرایه های حور عین

بر بهشت بوستان مگزین بهشت آسمان

کان بهشت بر گمانست این بهشت بر یقین

ابر گوئی کرده غارت تخت بزازان هند

[...]

مسعود سعد سلمان

آفرین بر دولت محمودیان باد آفرین

کافریدش زآفرین خویشتن جان آفرین

آفرین بر دولتی کش هر زمان گوید خدا

آفرین باد آفرین بر چون تو دولت آفرین

چون نباشد آفرین ایزدی بر دولتی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه