الهی تو آگاهی از حال من
به باطل تلف شد مه وسال من
گر ازمن نیامد ثوابی به دهر
به دوزخ مسوزانم از روی قهر
غفوری وغفاری ای دادگر
ز رحم ازگناهان من درگذر
الهی مکن آنچه ما را سزاست
بکن آنچه شایسته کبریاست
توئی معنی هست وغیر از تونیست
اگرهست اندرکجا هست وکیست
توئی بی مثال و توئی بی زوا ل
توئی آفریننده ماه وسال
مکن ناامیدم ز درگاه خود
که آتش به عالم زنم ز آه خود
مپرس از من وشیوه وکیش من
بنه مرحم ازعفو بر ریش من
توئی خالق خلق ورزاق خلق
تو بیرون کشی خلق را جان ز حلق
طبیب دل دردمندان توئی
خلاصی ده از بندوزندان توئی
بفرما بدل ظلمتم را به نور
غفوری غفوری غفور ای غفور