بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۵۳ - مناجات

الهی تو آگاهی از حال من

به باطل تلف شد مه وسال من

گر ازمن نیامد ثوابی به دهر

به دوزخ مسوزانم از روی قهر

غفوری وغفاری ای دادگر

ز رحم ازگناهان من درگذر

الهی مکن آنچه ما را سزاست

بکن آنچه شایسته کبریاست

توئی معنی هست وغیر از تونیست

اگرهست اندرکجا هست وکیست

توئی بی مثال و توئی بی زوا ل

توئی آفریننده ماه وسال

مکن ناامیدم ز درگاه خود

که آتش به عالم زنم ز آه خود

مپرس از من وشیوه وکیش من

بنه مرحم ازعفو بر ریش من

توئی خالق خلق ورزاق خلق

تو بیرون کشی خلق را جان ز حلق

طبیب دل دردمندان توئی

خلاصی ده از بندوزندان توئی

بفرما بدل ظلمتم را به نور

غفوری غفوری غفور ای غفور