گنجور

 
بلند اقبال

دل بلبل از وصل گل شاد شد

زقید غم وغصه آزاد شد

همی گفت پیوسته با قلب شاد

که الحمد لله رب العباد

ز دیدار روی گلم شاد کرد

شدم لله الحمد فارغ ز درد

ندانم چه سان شکر یزدان کنم

چه سان شکر این فضل و احسان کنم

من از هجر گل گشته بودم هلاک

مرا زنده فرمود یزدان پاک

دو چشمم شد از انتظارش سفید

نمی بود در دل مرا این امید

که افتد نگاهم به رخسار گل

نصیبم شود باز دیدار گل

خدا رحم فرمود بر جان من

که آمد به بر باز جانان من

دو صد شکر ایزد که بار دگر

ز دیدار گل آمدم بهره ور

لک الحمد یا ارحم الراحمین

لک الشکر یا اکرم الاکرمین

خوشا حال آن عاشق خسته حال

که افتد ز هجران به بزم وصال

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode