گنجور

 
بلند اقبال

پس از فرودین آمد اردیبهشت

گلستان ز گل گشت رشک بهشت

به امر خدا گل به گلشن شکفت

چوگل در چمن روح در تن شکفت

به تخت زمرد شه گل نشست

در باغ را باغبان سخت بست

که هر کس نباید بر شه رود

کز اسرار شه شاید آگاه شود

بلی کس اگر محرم شاه شد

چه باک ار ز راز شه آگاه شد

چو در پیش گل گشت سوسن کنیز

کنیزش بنفشه شد از شوق نیز

چو بر سرو حکم غلامی بداد

به یک پا برش چون غلام ایستاد

به نرگس که از درد بیمار بود

به دردش دمادم پرستار بود

به گلزار زن خیمه در نوبهار

در آنجا مکان گیر همچون هزار

مشودرشبستان دگر منزوی

بباید که سوی گلستان روی

بهار وگلستان شراب ونگار

خوش است ار میسر شود این چهار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode