گنجور

 
بلند اقبال

مرده ای را به راه می بردند

یادم آمد که مردنی هم هست

گفتم ای دل به فکر رفتن باش

تا کی از باده غروری مست

گفت یادت اگر بود دیدیم

مردن خویش را به روز الست

ما به هر دم که می رود میریم

تا به کلی رود حیات از دست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode