گفتم که درد دارم گفتا دوا دهیمت
گفتم علیل و زارم گفتا شفا دهیمت
گفتم که شدجدایی سر بار بینوایی
گفتا مدار اندوه برگ ونوا دهیمت
گفتم که چون دهانت هیچم نمانده دیگر
گفتا که هر چه خواهی در هر کجا دهیمت
گفتم ز جان به تنگم با بخت خود به جنگم
گفت ار صلاح دانی صلح وصفا دهیمت
گفتم به چشم مردم خوارم ز عشق رویت
گفتا ببین چگونه قدر و بها دهیمت
گفتم که داده عشقت آسودگی به دهرم
گفتا که رستگاری هم نیز ما دهیمت
گفتم گدای کویت آمد بلنداقبال
گفتاکه تاج و تختی چون پادشا دهیمت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.