مشکی عجب ز گیسو آن ترک ماه رو داشت
من درختن ندیدم مشکی که چین اوداشت
نه پا شناسم از سر نه خیر دانم از شر
درحیرتم که ساقی امشب چه درسبوداشت
دیوانه کرد وبنمود دل را به زلف زنجیر
دل هم به دل همین را پیوسته آرزو داشت
دیشب ز عشق آن ماه خوابم نبرد تا روز
دل با من از فراقش از بس که گفتگو داشت
گفتا شدم اسیرش گفتم چگونه گفتا
از خال دانه واز زلف دامی زچار سوداشت
گفتم که زخمت ای دل کرده است از چه ناسور
گفتا ز بوی مشکی کان زلف مشکبوداشت
گفتم که زلف جانان بود از چه رو پریشان
گفتا خبر ز حالت از بسکه موبه مو داشت
گفتم کهطره یار مانند صولجان بود
گفتا بلی مرا هم درپیش اوچوگوداشت
اقبال هر که درعشق چون من بلندگردید
در پیش زلف دلبر او نیز آبرو داشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چندی پی تفکر در جیب سر فرو داشت
با عقل در سخن بود با جهل گفتگو داشت
ز آن آتشی که در دل از بار آرزو داشت
آخر به خاک افشاند آبی که در سبو داشت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.