تیر مژگان تو ما را برجگر بنشسته است
مرحبا ز ایندست وبازو تا به پر بنشسته است
هرکجا سروی بودقمری نشیند بر سرش
بر سر سرو قدت بینم قمر بنشسته است
بر لب لعل توهرکس دید خالت را بگفت
کاین مگس باشد که بر شیرین شکر بنشسته است
لیک من گویم که بر شیرین لب توخال تو
خسرو پرویز گویا با شکر بنشسته است
زلف رقاصت مسلم گشته در بازیگری
پای چنبر کرده بر دوشت به سر بنشسته است
شمع هم چون من مگر عاشق به رخسار توشد
کز غمت می سوزد و شب تا سحر بنشسته است
چون من او را هم بلند اقبال اگر خوانی رواست
هرکه را همچون تو دلداری به بر بنشسته است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.