دین ودل برده ازکفم صنمی
که به بزمش رهم نداده دمی
گفتمش هیچ نیست در تو وفا
گشت خندان وگفت هست کمی
گفتم از دوریت هلاکم گفت
از هلاک توباشدم چه غمی
گفتم از رهروان عشق توام
گفت چه باشدت به هر قدمی
گفتم او را ستم مکن گفتا
نیست عاشق که ترسد از ستمی
شکوه ها گفتم از قضا وقدر
گفت کم گو سخن ز بیش وکمی
نه عجب گر شوم بلند اقبال
التفاتش اگر کندکرمی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره فردی است که دچار عشق و دلباختگی شده و تمام وجودش را به خاطر معشوقش از دست داده است. او از بیوفایی معشوق شکایت میکند و میگوید که هیچ خبری از وفا در او نیست. معشوق در پاسخ میگوید که کمی وفا وجود دارد و او را امیدوار میکند. فرد همچنین از دوری معشوق و دردش شکایت میکند، اما معشوق با بیخیالی به او میگوید که نباید از هلاکش نگران باشد. در ادامه، فرد به عشق و سفرهایش در این راه اشاره میکند و معشوق به او میگوید که هیچ عاشق حقیقی از رنج ترسی ندارد. در نهایت، فرد از قضا و قدر شکایت میکند و معشوق به او میگوید که نباید در مورد کم و زیاد بودن آن صحبت کند. به طور کلی، شعر به توصیف احساسات عمیق و پیچیده عشق و دردهای ناشی از آن میپردازد.
هوش مصنوعی: عشق و ایمانم را از من گرفته، آن یار زیبایی که حتی یک لحظه هم به محفلش راه نداده است.
هوش مصنوعی: به او گفتم که در تو هیچ وفایی نیست، او با لبخند پاسخ داد که کمی وفا دارم.
هوش مصنوعی: گفتم به خاطر دوریات دارم میمیرم، او جواب داد که برای هلاکت تو شدم، پس چه چیزی برایم اهمیت دارد؟
هوش مصنوعی: گفتم من در مسیر عشق تو هستم، او پاسخ داد که در هر قدمی چه تحولی برایت رخ خواهد داد؟
هوش مصنوعی: به او گفتم که به کسی ظلم نکن، اما او پاسخ داد که هیچ عاشقی از ظلم و ستم نمیترسد.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که از ماجراها و مشکلات زندگی صحبت کردم، اما قضا و قدر به من گفت که از زیاد و کم صحبت نکن. به نوعی نشان میدهد که بعضی مسائل فراتر از توانایی ما در کنترل یا توضیح هستند و نباید به آنها بیشتر از حد توجه کنیم.
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر دچار خوشبختی شوم؛ چرا که اگر رو به من آورد، محبتی به من میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سالها پیش چرخ با ندمی
ناگواریده خورد جانش همی
چون ز شعبان گذشت بیست ، مباش
بشب و روز بی شراب دمی
همه جام بزرگ خواه ، که خرد
نکند وقت احتمال همی
پیری آمد جوانی از من شد
سال بیشی گرفت و مال کمی
بترین وقت مرمراست که نیست
وقت پیری بتر ز بی درمی
خواستم تا به نیشکر قلمی
سبزه رویانم از سواد زمی
گفتمت بستة زر و درمی
تا بدیدمت بندة شکمی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.