گنجور

 
بلند اقبال

آری اگر ای بادز دلبر خبری کو

داری اگر این تیره شب از پی سحری کو

جانم به لب از حسرت وعمرم به سرآمد

ای نخل امید ار دهی آخر ثمری کو

تا زر کنداز گوشه چشمی مس ما را

جویا ز که گردیم که صاحب نظری کو

گویند که چون سروبودقامت جانان

طالع به سر سرو فروزان قمری کو

ماه تو پری باشد و باب تو فرشته

ور نیست چنین چون تو به عالم بشری کو

من چون برم ازدست سر زلف تو دل را

چون زلف تو تیره دلی تیره دلی وخیره سری کو

در خیل بتان چون تو جفاجوئی اگر هست

در حلقه عشاق چومن خون جگری کو

اقبال بلنداست ز عشق تو مرا لیک

درحلقه زلفت ز من آشفته تری کو