گنجور

 
بلند اقبال

هر که را بدخو است یار آگه بود از حال من

دوزخی در قعر نار آگه بود ازحال من

کس نداند چون بود حال دلم در زلف تو

صعوه در کام مار آگه بود از حال من

بی می لعل لبت افتاده ام چون چشم تو

هر که افتد درخمار آگه بود از حال من

نه به غیر من تنی دارد خبر از جور تو

نه کسی جز کردگار آگه بود از حال من

شب زهجرانت نداند کس چه سانم تا به روز

مرده شاید درمزار آگه بود از حال من

دور ازگلزار رویت ای به رخ چون نوبهار

در خزان باید هزار آگه بود از حال من

از بلند اقبال از حالم چه می جوئی سراغ

او کجا یک از هزار آگه بود ازحال من