گنجور

 
بلند اقبال

گفتمش دیوانه ام گفتا که زنجیرت کنم

گفتمش ویرانه ام گفتا که تعمیرت کنم

گفتم ازعشق توچون زلف توپرچین شد رخم

گفت درعهدجوانی خواستم پیرت کنم

گفتمش تا چندباشم تشنه دیدار تو

گفت زآب کوثر لب غم مخور سیرت کنم

گفتم ازخیل سگان درگهت خواهم شوم

گفت اگرگردی سگ این آستان شیرت کنم

گفتمش داری ز مژگان تیر وا ز ابروکمان

گفت هستم درخیال اینکه نخجیرت کنم

گفتم اندر پای تو خواهم کهتا میرم ز عشق

گفت تا میری در اقلیم بقا میرت کنم

چون بلنداقبال گفتم هر زمانم حالتی است

گفت میخواهم که تا آگه زتقدیرت کنم