گنجور

 
بلند اقبال

زنده دور از روی آن سیمین تنم

من عجب آهن دل وروئین تنم

حال دل از من چه می پرسی زهجر

کن به رخسارم نگاه وبین تنم

از غم هجران وبار عشق دوست

خسته شد جانم از آن از این تنم

گشت خون از آن لب میگون دلم

شدچومو زآن موی مشک آگین تنم

ده زیاقوتی شراب لعل خویش

روح روح وراحت مسکین تنم

نگذرم از مهرت از ابروی خویش

خنجر آجین گر کنی از کین تنم

چون بلنداقبال از امید وصال

زنده دور از روی آن سیمین تنم