گنجور

 
بلند اقبال

گفتم که چرا طبع تو ازمن بری آید

گفتا به نظر عشق تو چون سرسری آید

گفتم که کنی قیمت یک بوسه به جانی

گفت ار کنم از چرخ ششم مشتری آید

گفتم به جفا چشم توچون طره تو نیست

گفتا نه زهر تیره دلی کافری آید

گفتم که در آفاق ندیدم چون تودلبر

گفتا نه زهر سیم بری دلبری آید

گفتم که دگر همچو تو فرزندکس آرد

گفتا پدر ومادر او گر پری آید

گفتم چو توهرگز نبود جلوه طاووس

گفتا روشم هم نه ز کبک دری آید

گفتم که به عشق توام اقبال بلند است

گفتا که به زلفم هوسش همسری آید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode