بدبخت هر که بی هنر وبی ادب بود
گر برگ و بر درخت نیارد حطب بود
روز است وآفتاب بلند است وهر کسی
روشن چراغ کرده که تاریک شب بود
ما رسته از جهان وبه دلدار بسته دل
نفرت زخلق جستن ما زاین سبب بود
شهد است چون شرنگ به کامم ز دست غیر
وز دست دوست زهر هلاهل رطب بود
دیوانگی ز عشق که مکروه عالمی است
واجب به ما شد ار به کسی مسحتب بود
ترکی ربوده دل ز کف من که همچو او
شوخی نه درعجم نه بتی درعرب بود
آتش به جانم از بت خویش وبه من طبیب
گوید که گرمی تنت آثار تب بود
من رندو مست وعاشق وبدنام و شیخ خام
کنعم کند ز عشق تو این بوالعجب بود
اقبال هر که را که بلنداست در جهان
پیوسته گفتگوی تواش ورد لب بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در بندگی نه شرط حسب نی نسب بود
نی فرق در میان عجم با عرب بود
نی جامه سفید جنان را سبب بود
مرد خداشناس که تقوی طلب بود
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.