غم ندارم در ره یار آنچه آزارم کنند
گر همه از جان خود ز آزار بیزارم کنند
شکر لله بختی مستم من اندر عشق دوست
نیست باکم هر چه می خواهند گوبارم کنند
دل همی گوید مرا دارم سر دیوانگی
تا که در زنجیر زلف او گرفتارم کنند
دلبران بر آتشین رخ نعل ابرو هشته اند
تا به پیش خویشتن پیوسته احضارم کنند
چشم بینائی عطا کن ای خداوند ازکرم
تا به هر جا بنگرم حیران ز دیدارم کنند
هم بده نوری دلم را تا در اینظملات دهر
رو به هر سوکاووم آگه از اسرارم کنند
هم بده سوی و گدازی بر دلم هم روشنی
تا به بزم دلبران شمع شب تارم کنند
بیخود وشوریده ومستم کن اندر عاشقی
تا رسد جائی که چون منصور بردارم کنند
چون بلند اقبال بی اندیشه می گویم سخن
گر همه خلق جهان تکفیر و انکارم کنند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.