گنجور

 
بلند اقبال

گر عاشق تو بی دل وجان شد شده باشد

وز عشق تو رسوای جهان شد شده باشد

چون می شود آتش که بیفتد به نیستان

گر جسم من از عشق چنان شد شده باشد

ای موی میانگر تن من از غم عشقت

باریک چو آن موی میان شدشده باشد

چون ابرو ومژگان تو چون تیر و کمان است

گر قدچوتیرم چو کمان شد شده باشد

رفتی ز برم زودتر از آب که از رود

از چشم من ار رودروان شد شده باشد

گویند که امسال بهار آمد ودی رفت

ما ناشده آگاه خزان شد شده باشد

اقبال بلندی که مرا بود گراز هجر

پست وسیه وخوار و نوان شدشده باشد