گنجور

 
بلند اقبال

از غم تو بهدل ما گذرد

آنچه از سنگ به مینا گذرد

گذرد مژه ات از پرده دل

همچو سوزن که ز دیبا گذرد

شربتی هر که چشد از لب تو

از سر نعمت دنیا گذرد

به لبت سر زده خط آری مور

نیست ممکن که زحلوا گذرد

کافرم با تو گر امروز مرا

در دل اندیشه فردا گذرد

سجده آرد به برش بت چوشمن

بت منگر به کلیسا گذرد

ساقیا باده بده کز غم یار

نیی آگه که چه بر ما گذرد

گذرم من اگر از دل دل من

حاش لله که ز صهبا گذرد

همچو من هر که بلنداقبال است

هم ز دل هم زتمنا گذرد