گنجور

 
بیدل دهلوی

تصور جوهر اکاهی قدرت‌کجا دارد

بهار فضل آن سوی تعقل رنگها دارد

نهال آید برون تخمی‌ که افشانند بر خاکش

دربن صحرا ز پا افتادن ایجاد عصا دارد

ندید از آبله ریگ روان منع جنون‌تازی

به‌نومیدی زپا منشین‌که هر وامانده پا دارد

به‌گردون می‌برد نظاره را واماندن مژگان

مشو غافل ز پروازی که بال نارسا دارد

غریق آیی برون تا محرم تحقیق سازندت

که این دپا بقدر موج دستی آشنا دارد

اثرهای دعا روشن نشد بی‌احتیاج اینجا

ز اسرار کرم گر آگهی دارد گدا دارد

سراپا محوشد تا جمله آگاهی شوی بیدل

بقدر گم ‌شدنها هرکه اینجا رهنما دارد