گنجور

 
بیدل دهلوی

به روی عالم‌آرا گر نقاب زلف درپیچد

بیاض صفحهٔ ‌کافور را در مشک تر پیچد

گهی چون طفل اشک‌من درآغوش نگه غلتد

گهی چون سبزهٔ ‌مژگان به ‌دامان نظر پیچد

اگر گویم ز زلف خود رهایی ده دل ما را

چو زلف‌خود سر هر مو ز صدجا بیشترپیچد

به ‌گاه خنده شکّر ریزد از چاک دل ‌گوهر

به وقت خامشی موج‌ گهر را درشکر پیچد

نخیزم چون غبار از راه او بیدل که می‌ترسم

عنان توسن ناز از طریق مهر درپیچد