گنجور

 
بیدل دهلوی

داد عشق از بی‌نیازی در من طفلانم به یاد

سرخط معنی‌ست پیش چشم و می‌خوانم به یاد

شرم بی‌دردی مگر بر جبهه‌ام چیند عرق

تا بماند ننگ خشکی‌های مژگانم به یاد

می‌فشارد تنگی این خانه مجنون مرا

گر نباشد وسعت‌آباد بیابانم به یاد

در فراموشی مگر جمعیتی پیدا کنم

ورنه چون موی سر مجنون پریشانم به یاد

زان ستم‌هایی که از بیداد هجران دیده‌ام

می‌درم پیش تو گر آید گریبانم به یاد

دل کباب پرتو حسن عرقناک که بود

کز هجوم اشک می‌آید چراغانم به یاد

از تغافل‌خانهٔ ناز تو بیرون نیستم

شیشه‌ای بودم‌ که دارد طاق نسیانم به یاد

زان قدر هوشی‌ که می‌کردم به وهم خویش جمع

چون به یادت می‌رسم چیزی نمی‌مانم به یاد

از عدم آن‌سوتر‌م برده است فکر نیستی

نیستم زآن‌ها که هستی آرد آسانم به یاد

با خیال رفتگان هم قانعم از بی‌کسی

کاش گردون واگذارد یاد دورانم به یاد

بعد ازین غیر از فراموشی‌ که می‌بیند مرا

مفت آگاهی اگر روزی دو مهمانم به یاد

بیدل آن دور می و پیمانه‌ام دیگر کجاست

یک دو دم بگذار تا رنگی بگردانم به یاد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode