گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بیدل دهلوی

ستم‌ است اگر هوست‌ کشد که به‌سیر سرو و سمن درآ

تو ز غنچه‌ کم ندمیده‌ای‌، در دل‌ گشا به چمن درآ

پی نافه‌های رمیده‌بو، مپسند زحمت جستجو

به خیال حلقهٔ زلف او گرهی خور و به ختن درآ

نفست اگر نه فسون دمد به تعلق هوس جسد

زه دامن توکه می‌کشد که در این رباط‌ کهن درآ

هوس تو نیک و بد تو شد، نفس تو دام و دد تو شد

که به این جنون بلد تو شد که به عالم تو و من درآ

غم انتظار تو برده‌ام به ره خیال تو مرده‌ام

قدمی به پرسش من‌ گشا نفسی چو جان به بدن درآ

چو هوا ز هستی مبهمی به تأملی زده‌ام خمی

گره حقیقت شبنمی بشکاف و در دل من درآ

نه‌ هوای اوج و نه پستی‌ات نه خروش هوش و نه مستی‌ت

چو سحر چه حاصل هستی‌ات نفسی شو و به‌ سخن درآ

چه‌ کشی ز کوشش عاریت الم شهادت بی‌دیت

به بهشت عالم عافیت در جستجو بشکن درآ

به‌ کدام آینه مایلی‌ که ز فرصت این همه غافلی

تو نگاه دیدهٔ بسملی مژه واکن و به‌ کفن درآ

ز سروش محفل‌ کبریا همه وقت می‌رسد این‌ ندا

که به خلوت ادب و وفا ز در برون نشدن درآ

بدرآی بیدل ازین قفس اگر آن طرف‌ کشدت هوس

تو به‌ غربت آن‌همه خوش‌ نه‌ای‌ که‌ بگویمت به‌ وطن درآ

 
 
 
غزل شمارهٔ ۷۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم