گنجور

 
بیدل دهلوی

به زخم هستی اگر شرم بخیه پردازی‌ست

عرق‌کن ای شررکاغذ آنچه غمازی‌ست

به‌فرصت نفسی چندصحبت است اینجا

تأملی‌که درین بزم باکه دمسازی‌ست

نه دی‌گذشت و نه فردا به پیش می‌آید

تجدد من و ما تا قیامت آغازی‌ست

به غیر ساختگی نیست نقش عالم رنگ

شکست نیز در این‌کارخانه پردازی‌ست

چوشمع غیرت تسلیم هم جنون دارد

تلاش ما همه تا نقش پا سراندازی‌ست

ز وضع چرخ اقامت نمی‌توان فهمید

دماغ بیضهٔ عنقا همیشه پروازی‌ست

به حکم عجز سراز سجده برشکن بیدل

که‌گرد اگر دمد از خاک‌گردن‌افرازی‌ست