گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بیدل دهلوی

بسکه راز عجز ما بالید پنهان زیر پوست

یک قلم چون آبله‌ گشتیم عریان زیر پوست

گر شکست رنگ ما دیدی ز حال مپرس

نامهٔ مجنون ندارد غیر عنوان زیر پوست

نیست ممکن از لباس وهم بیرون آمدن

زندگانی عالمی را کرد زندان زیر پوست

تا نگردد قاتل ما جز به‌ گلچینی سمر

همچو گل خون‌ِ بحل‌ کردیم سامان زیر پوست

ناله‌ها در پردهٔ ساز جنون دزدیده‌ایم

خفته شیر بیشهٔ ما را نیستان زیر پوست

جیب ما چون غنچه آخر بال صحرا می‌کشد

بر سر ما سایه افکنده است دامان زیر پوست

خلوت راز است چشمی‌ کز تماشا دوختیم

عین یوسف شد نگاه پیر کنعان زیر پوست

از نقاب غنچه رنگ شور بلبل می‌چکد

شیشه دارد خون عیش می‌پرستان زیر پوست

ساز هستی پرده‌ دارد شوخی‌ای در دست و بس

هر که بینی ناله‌ای‌ کرده‌ست پنهان زیر پوست

همچو نارم عقده‌ای از کار دل تا واشود

سرخ‌ کردم هم به خونِ سعیْ دندان زیر پوست

گفتم آفت‌های‌ امکان زیر گردون است و بس

زندگی‌ نالید و گفت این‌ جمله‌ توفان‌ زیر پوست:

بسکه مردم جنس ایثار از نظر پوشیده‌اند

درهم ماهی‌ست اینجا همچو همیان زیر پوست

عضو‌عضوم حسرت دیدار می‌آرد به بار

نخل بادمم سراپا چشمِ حیران زیر پوست

هیچکس آتش نزد بر صفحهٔ بی‌حاصلم

ورنه من‌ هم‌ داشتم بیدل چراغان‌ زیر پوست

 
 
 
صائب تبریزی

چون شود فربه، نماند روح پنهان زیر پوست

می درد، چون مغز کامل شد، گریبان زیر پوست

غیرتی کن از لباس چرخ مینایی برآی

تا به کی چون غنچه بتوان بود پنهان زیر پوست؟

زنگ غفلت از دلش نتوان به صیقل ها زدود

[...]

اسیر شهرستانی

کرده خونم را صف مژگان چراغان زیر پوست

موج نشتر می زند نبض شهیدان زیر پوست

بیش از این با حسرت سرشار بازی چون کنم

بند بندم تا به کی رقصد چو طفلان زیر پوست

می توان از پوست پوشی ملک دارایی گرفت

[...]

بیدل دهلوی

بسکه دارم غنچهٔ شوق توپنهان زیرپوست

رنگ خونم نیست بی‌چاک‌گریبان زیرپوست

در جگر هر قطرهٔ خونم شرار دیگر است

کرده‌ام از شعلهٔ شوقت چراغان زیر پوست

می‌روم چون آبله مژگان خاری ترکنم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه