لاف ما و من یکسر دعوی خداییهاست
خاک گرد و بر لب مال ایا چه بیحیاییهاست
اوج جاه خلقی را بیدماغ راحت کرد
بیشتر سر این بام جای بدهواییهاست
ریش دفتر تزویر، خرقه، محضر بهتان
دین شیخ اگر این است فسق پارساییهاست
حقشناس غفلت هم زنگ دل نمیخواهد
آینه جلا دادن شکر خودنماییهاست
سعی خلوت دل کن شاه ملک عزت باش
در برون در خفتن ذلت گداییهاست
صبح از آسمان تازی سر فرو نمیآرد
یعنی این دو دم هستی همتآزماییهاست
شمع درخور هر اشک دور میرود زین بزم
وصل دوستان یکسر دعوت جداییهاست
شکوه گر به یاد آمد از حیا عرق کردیم
ساز ما به این مضراب کوکتر صداییهاست
خاک این بیابان را گریهات نزد آبی
ورنه هر قدم اینجا بوی آشناییهاست
الفت دل این مقدار پایبند عجزم کرد
رشته تا گره دارد غافل از رساییهاست
بیبضاعتان بیدل ناگزیر آفاتند
رنج خار و خس بردن از برهنهپاییهاست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.