گنجور

 
بیدل دهلوی

ز شور حیرت من گوش‌ عالمی باز است

نگه به پردهٔ چشمم هجوم آواز است

درین طربکده شوق ذره تا خورشید

به هرچه می‌نگری با نگاه‌گلباز است

به مرگ، حسرت دیدار، ‌کم نمی‌گردد

نگه به بستن مژگان تمام‌انداز است

دل از غبار بپرداز و جلوه سامان کن

صفای خانهٔ آیینه عالم ناز است

شمار شوق گر از ذکر مدعا باشد

هجوم اشک اسیران ز سبحه ممتاز است

توبی که بیخبری ازگداز دل ورنه

به‌ذوق خون‌ جگر سنگ‌ هم‌ جگرساز است

نگاهدار عنان امل اگر مردی

سوار عمر به کم‌فرصتی گروتاز است

شنیدنی‌ست سرانجام کار دیدنها

نگه به گوش بدل کن که عالم آواز است

شکسته‌بالی و پرواز جز تحیر نیست

ز رنگ اگر همه افسردن آید اعجاز است

کدام ناله که از جیب دل نمی‌بالد

طلسم بیضه دماغ هزار پرواز است

فریب شعبده زندگی مخور بیدل

به پرده نفست‌، وهم‌، ریسمان ‌باز است

 
 
 
وحشی بافقی

خوش است بزم ولی پر ز خائن راز است

سخن به رمز بگویم که غیر، غماز است

که بر خزانهٔ این رازهای پنهان زد؟

که قفل تافته افتاده است و در باز است

به اعتماد کس ای غنچه راز دل مگشای

[...]

بیدل دهلوی

نسیم‌گل به خموشی ترانه‌پرداز است

که موج رنگ‌گل این چمن رگ ساز است

چگونه بلبل ما بال عیش بگشاید

که سایهٔ‌گل این باغ چنگل باز است

کجا رویم‌ که سرمنزلی به دست آریم

[...]

آذر بیگدلی

ز خود روم، چو پرو بال هستیم باز است

که تنگنای دو عالم چه جای پرواز است؟!

بانتظار تو خود کرده ام، چنانکه ز راه

رسیده ای و همان چشم حسرتم باز است

بکوی او همه شب تا بروز مینالم

[...]

اقبال لاهوری

بیا که بلبل شوریده نغمه پرداز است

عروس لاله سراپا کرشمه و ناز است

نوا ز پردهٔ غیب است ای مقام شناس

نه از گلوی غزل خوان نه از رگ ساز است

کسی که زخمه رساند به تار ساز حیات

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه