گنجور

 
بیدل دهلوی

بی‌شکست از پردهٔ سازم نوایی برنخاست

ناامیدی داشتم دست دعایی برنخاست

سخت بی‌رنگ است نقش وحدت عنقایی‌ام

جستجوها خاک شد گردی ز جایی برنخاست

اشک مجنونم‌که تا یأسم ره دامان‌گرفت

جز همان چاک‌گریبان رهنمایی برنخاست

هرکه‌ازخودمی‌رودمحمل به‌دوش‌حسرت‌است

گرد ما واماندگان هم بی‌هوایی برنخاست

جزنفس در ماتم دل هیچ‌کس دستی نسود

از چراغ‌کشته غیر از دوده‌هایی برنخاست

قطع اوهام تعلق آنقدر مشکل نبود

آه از دل نالهٔ تیغ آزمایی برنخاست

عجز و طاقت جوهرکیفیت یکدیگرند

برکرم ظلم است اگر دست‌گدایی برنخاست

دیگر از یاران این محفل چه باید داشت چشم

صد جفا بردیم و زینها مرحبایی برنخاست

ساز ما عاجزنوایان دست برهم سوده بود

عمر در شغل تأسف رفت و وایی برنخاست

خاک شد امید پیش از نقش بستنهای ما

شعله تا ننشست داغ از هیچ جایی برنخاست

جلوه درکار است اما جرأت نظاره‌کو

از بساط عجز ما مژگان عصایی برنخاست

در زمین آرزو بیدل املها کاشتیم

لیک غیر از حسرت نشو و نمایی برنخاست

 
 
 
خاقانی

تا جهان است از جهان اهل وفائی برنخاست

نیک عهدی برنیامد، آشنائی برنخاست

گوئی اندر کشور ما بر نمی‌خیزد وفا

یا خود اندر هفت کشور هیچ جائی برنخاست

خون به خون می‌شوی کز راحت نشانی مانده نیست

[...]

اسیر شهرستانی

چون دلم دیوانه عاقل نمایی برنخاست

همچو اشکم عقده مشکل گشایی برنخاست

زنگ شرکت برنتابد باطن روشندلان

تا سکندر خاک شد آیینه رایی برنخاست

برق تازیهای عمر است اینکه در راه طلب

[...]

جویای تبریزی

از بتان مثل تو کافر ماجرایی برنخاست

خان و مان بر هم زنی شوخ بلایی برنخاست

بر سر کوی تو چندانی که نالیدم به درد

هیچ از کهسار تمکینت صدایی برنخاست

شب که راهش از خیالت بر دم شمشیر بود

[...]

بیدل دهلوی

زیر گردون طبع آزادی‌نوایی برنخاست

بس که پستی داشت این گنبد، صدایی برنخاست

هرکه دیدیم از تعلق در طلسمِ سنگ بود

یک شرر آزادهٔ ازخودجدایی برنخاست

عمر رفت و آهِ دردی از دل ما سر نزد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه