گنجور

 
بیدل دهلوی

سخن شد داغ دل چون شمع از آتش‌بیانی‌ها

معانی مرد در دوران ما از سکته‌خوانی‌ها

طبیعت هم‌عنان هرزه‌گویان تا کجا تازد

خیالم محو شد از کثرت مصرع‌رسانی‌ها

ز تشویش کج‌آهنگان گذشت از راستی طبعم

مگر این حلقه‌ها بردارد از ره بی‌سنانی‌ها

ز استغنای آزادی چه لافد موج در گوهر

به معنی تخته است آنجا دکان ترزبانی‌ها

چه ریشد دستگاه فطرتم تار خیال اینجا

به اشکیل خران دارم تلاش ریسمانی‌ها

ز طاق افتاد مینای اشارات فلک‌تازی

هلال اکنون سپهر افکند ار ابروکمانی‌ها

نفس سرمایه‌ای از لاف خودسنجی تبرا کن

مبادا دل شود سنگ ترازوی گرانی‌ها

به بی‌باکی زبان واکرده‌ای، چون شمع و زین غافل

که می‌راند برون بزمت آخر نکته‌رانی‌ها!

ز دعوی چند خواهی بر گردون منفعل بودن

قفس تنگ است جز بر ناله مفکن پرفشانی‌ها

غرور رستمی گفتم به خاکش کیست اندازد

ز پاافتادگان گفتند: زور ناتوانی‌ها

سری در جیب دزدیدم‌،‌ ز وهم خان‌ومان رستم

ته بالم برآورد از غم بی‌آشیانی‌ها

تو ای پیری مگر بار نفس برداری از دوشم

گران شد زندگانی بر دل از یاد جوانی‌ها

به ناموس حواسم چون نفس تهمت‌کش هستی

همه در خواب و من خون می‌خورم از پاسبانی‌ها

دنائت بس که شد امروز مغرور غنا بیدل

زمین هم بال وپر دارد به ناز آسمانی‌ها

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
امیرخسرو دهلوی

زمانه شکل دیگر گشت و رفت آن مهربانی‌ها

همه خونابه حسرت شدست آن دوستگانی‌ها

عزیزانی که از صبحت گران‌تر بوده‌اند از جان

چو بر دل‌ها گران گشتند بردند آن گرانی‌ها

نشان همدمان جایی نمی‌بینم، چه شد آری

[...]

جامی

نات سلمی و لکن لاخ برق من مغانیها

بلی منزلگه مقصود را باشد نشانی‌ها

نسیم کوی او بخشد دل امیدواران را

امید کامگاری‌ها نوید شادمانی‌ها

کجا شد آن ز روی او شبم را روشنایی‌ها

[...]

امیرعلیشیر نوایی

زهی از جام عشقت بی‌خودان را دوستگانی‌ها

وزان رطل گران افسردگان را سرگرانی‌ها

نشانت یافت هر کو بی‌نشان شد هست ازان آتش

به هرسو داغ‌هایت بی‌نشانان را نشانی‌ها

به صحرای غمت آواره و بی‌خان‌ومان گشتم

[...]

فیاض لاهیجی

کجا شد آن نمک‌پاشی به زخم از همزبانی‌ها

نهان در هر نگه صد لطف و ظاهر سرگرانی‌ها

کنون گر صد ادا از غیر می‌بینی نمی‌فهمی

چه شد آن خرده‌بینی‌های ناز و نکته‌دانی‌ها

به جادویی خراج بابل از هاروت می‌گیرم

[...]

واعظ قزوینی

به پیری آنچنان گردیده‌ام از ناتوانی‌ها

که نتوانم گشودن چشم حسرت بر جوانی‌ها

گداز آتش هجران او جایی که زور آرد

توان بر طالع خود تکیه کرد از ناتوانی‌ها

ز بار غم چه پروا؟ لیک یار آید چو در گفتن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه