گنجور

 
بیدل دهلوی

جنون آنجا که می‌گردد دلیل وحشت دل‌ها

به‌ فریاد سپند از خود برون جسته‌ست‌ محفل‌ها

به امید کدامین نغمه می‌نالی درین محفل

تپیدن داشت آهنگی‌ که خون‌ کردند بسمل‌ها

تلاش مقصدت برد از نظر سامان جمعیت

به‌ کشتی چون‌ عنان دادی رم‌ آهوست ساحل‌ها

درین محنت‌سرا گر بستر راحت هوس داری

نمالی سینه بر گردی که گیرد دامن دل‌ها

به اصلاح فساد جسم سامان ریاضت‌ کن

نم لغزش به‌ خشکی می‌توان برداشت از گل‌ها

ز بیرنگی سبک‌روح آمدیم اما درین منزل

گرانی‌ کرد دل چندان‌ که بربستیم محمل‌ها

چو اشک از کلفت پندار هستی در گره بودم

چکیدم‌ ناگه از چشم خود و حل‌ گشت مشکل‌ها

ز زخم بی‌امان احتیاج آگه نه‌ای ورنه

به‌ چندین خون‌دیت می‌خواهد آبروی سایل‌ها

تو راحت بسمل و غافل‌ که‌ در وحشتگه امکان

چو شمع از جاده می‌جوشد پر پرواز منزل‌ها

نوای هستی از ساز عدم بیرون نمی‌جوشد

گریبان محیط است آنکه می‌گویند ساحل‌ها

خمار کامل از خمیازه ساغر می‌کشد بیدل

هجوم‌ حسرت آغوش مجنون‌ ریخت محمل‌ها