گنجور

 
بیدل دهلوی

گرفتم شوخیت با شورصد محشرکند بازی

می تمکین همان در ساغر گوهر کند بازی

به هر دشتی‌که صید طره ات بر هم زند بالی

غبارش تا ابد با نافه و عنبر کند بازی

زجیب هربن مژگان دمد موزونی سروی

خیال قامتت هرگه به‌چشم ترکند بازی

غنا پر درد یاد توست طفل اشک مشتاقان

که گاهی با عقیق وگاه باگوهرکند بازی

ز یاد شانه بر زلف دلاویز تو می‌لرزم

رگ جان اسیران چند با نشتر کند بازی

به موج اشک چوگانی ‌کنم نه ‌گوی ‌گردون را

اگر یک جنبش مژگان جنونم سرکند بازی

شب هجران سر دامان مژگانی نیفشاندم

چه لازم اشک من بادیدهٔ اخترکند بازی

بساط این محیط از عافیت طرفی نمی‌بندد

گهر هم چون حباب اینجا همان با سرکند بازی

سفیدی‌کرد مویت لیک از طفلی نمی‌فهمی

که آتش تاکجا در زیر خاکستر کند بازی

شرر در عرصهٔ تحقیق با ما چشمکی دارد

که از خود چشم پوشد هر که اینجا سر کند بازی

به شغل لهو آخر پیرگردیدم ندانستم

که همچون شعلهٔ جواله‌ام چنبر کند بازی

نشیند طفل اشکم در دبستان صدف بیدل

که چندی از تپش آساید و کمتر کند بازی

 
 
 
صائب تبریزی

از موج گریه ما بر فلک اختر کند بازی

ز شور قلزم ما در صدف گوهر کند بازی

عبث خورشید تابان می زند سرپنجه با آهم

سر خود می خورد شمعی که با صرصر کند بازی

ز زور باده من شیشه گردون خطر دارد

[...]

فیاض لاهیجی

نظرباز صف مژگانش با خنجر کند بازی

تماشایی تیغ ابرویش با سر کند بازی

نمایانست خال سبز در چین سر زلفش

بسان طفل هندویی که در چنبر کند بازی

من و یک نیم جان آن نیز نذر باختن دارم

[...]

بیدل دهلوی

به گلزاری که آن شوخ پری‌پیکر کند بازی

غبارم چون پر طاووس گل بر سر کند بازی

جهان دریای خون گردد اگر چشم سیه مستش

ز دست افشانی مژگان به ابرو سر کند بازی

گدایی کز سر کوی تو خاکی بر جبین مالد

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
قصاب کاشانی

بتی دارم که لعلش با لب کوثر کند بازی

خطش در صفحه آیینه با جوهر کند بازی

دلم را برده بازیگوش طفلی کز ره شوخی

دو چشم کافرش با مسجد و منبر کند بازی

بت خود کرده‌ام در کعبه دل کام‌بخشی را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه