ای مردهٔ تکلف از کیف و کم برون آ
گاهی به رغم دانش، دیوانه هم برون آ
تا ازگلت جز ایثار رنگی دگر نخندد
سرتا قدم چو خورشید دستکرم برون آ
تنزیه بینیاز است از انقلاب تشبیه
گو برهمن دو روزی محو صنم برون آ
صدشمعازین شبستاندرخود زدآتش ورفت
ای خار پای همت زینسان تو هم برونآ
در عرصهٔ تعین بیراستی ظفر نیست
هرجا به جلوه آیی با این علم برون آ
شمع بساط غیرت مپسند داغ خفت
سربازی آنقدر نیست ثابتقدم برون آ
چوناشکچشم حیران بشکنقدم بهدامان
تا آبرو نریزی از خانهکم برون آ
شرم غروراعمال آبی نزد به رویت
ای انفعالکوثر یک جبهه نم برون آ
بار خیال اسباب برگردن حیا بند
تا دوش خم نبینی مژگان به خم برون آ
اثباتشخصفطرت بینفیوهمسهلاست
چون خامه چیزی ازخود باهر رقمبرون آ
بیدل زقید هستی سهل است بازجستن
گر مردی اختیاری رو از عدم برون آ