گنجور

 
بیدل دهلوی

سر به زیر تیغ و پا بر خار باید تاختن

یک قدم ره چون نفس صد بار باید تاختن

نغمهٔ تحقیق محو پردهٔ اخفا خوش است

چون به عرض آمد برونِ تار باید تاختن

منت هستی قبول اختیارکس مباد

دوش‌ مزدوریم و زیر بار باید تاختن

چون بهارم کوشش بیجا ندارد انقطاع

رنگ امسال مرا تا پار باید تاختن

جهد منصوری‌ کمینگاه سوار همت است

گر تو هم زین عرصه‌ای تا دار باید تاختن

دشت آتشبار و دل بیچارهٔ ضبط عنان

نی‌سواران نفس ناچار باید تاختن

پاس دل تا چند دارد کس درین آشوبگاه

شیشه در باریم و برکهسار باید تاختن

مرکزپرگار غفلت ما همین جسم است وبس

سایه را پیش و پس دیوار باید تاختن

چون‌ گلم در غنچه چندین چشم زخم آسوده است

آه از آن روزی‌که در بازار باید تاختن

عرصهٔ شوق عدم پر بی‌کنار افتاده است

هر چه باشی چون شرر یکبار باید تاختن

سعی مردی خاک شد هرگاه همت باخت رنگ

مرکب پی‌کرده را دشوار باید تاختن

سر به‌گردون تازیت چون شمع پر بیصرفه است

چاه پیش است اندکی هشیار باید تاختن

پیش پای سایه تشویش بلند و پست نیست

گر جبین رهبر شود هموار باید تاختن

موج ما تاگوهر دل ره به آسانی نبرد

در پی این آبله بسیار باید تاختن

ای سحر زین یک تبسم‌وار جولان نفس

تا کجا گل بر سر دستار باید تاختن

شرم‌دار از دعوی هستی که در میدان لاف

یکقدم ره چون نفس صد بار باید تاختن

از خط تسلیم بیدل تا توانی سر متاب

سبحه را بر جاده زنار باید تاختن