گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بیدل دهلوی

خوشا عهدی‌ که غم‌ کوس تسلی می‌زد و دل هم

به کشت نادمیدن دانه ذوقی داشت حاصل هم

درشت و نرم صحرای تعلق یک اثر دارد

شلایین‌تر ز صد خارست دامنگیری‌ گل هم

به افسون نفس عمری فلکتاز هوس بودم

کنون دیدم‌ کزین جرأت ندارم راه در دل هم

به ذوق جستجوی لیلی عبرت نقاب ما

مگو مجنون بیابانی است‌، صحرایی‌ست محمل هم

زمینگیری ندارد بهرهٔ راحت درین وادی

چو تار شمع اینجا جاده پرداز است منزل هم

غرورکیست سرمشق دبیرستان نومیدی

که دارد کج‌کلاهی‌ها شکست فرد باطل هم

کف خاکستر پروانهٔ ما این نظر دارد

که برق شمع اگر این است خواهد سوخت محفل هم

به تصو‌یر خیال ای آینه زان جلوه قانع شو

همان تمثال خواهی دید اگر گشتی مقابل هم

غباری نیست بیتابی‌ کزین حیرتسرا جوشد

به هر کمفرصتی اینجا دماغی داشت بسمل هم

اگر از صفحهٔ آیینه حیرت می‌شود زایل

توان برداشتن از خاک راهت نقش بیدل هم

 
 
 
بابافغانی

لب از می شسته وز آب لطافت روی چون گل هم

به خون دردمندان تاب داده زلف و کاکل هم

درون آی از درم کز پردهٔ هستی روم بیرون

ندارم بی‌جمالت بیش ازین صبر و تحمل هم

تأمل تا به کی تدبیر تا چند ای نکوخواهان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بابافغانی
بیدل دهلوی

نه تنها ناامید وصل یارم دورم از دل هم

زبس حرمان نصیبم پیش من لیلی‌ست محمل هم

حضور عافیت از فکر خویشم برنمی‌آرد

درین بحر جنون آشوب گردابست ساحل هم

بهار عشق گلگلشت به خون غلتیدنی دارد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه