چون شمع زحمتی که به شبگیر میکشم
از داغ پنبه میکشم و دیر میکشم
طفلی شد و شباب شد و شیب سرکشید
لیکن یقین نشد که چه تصویر میکشم
فرصت امید و سعی هوسها همان بجاست
سیماب رفت و زحمت اکسیر میکشم
عجزم به زعم خویش رگ از سنگ میکشد
هر چند موی از قدح شیر میکشم
بی خم شدن ز دوش نیفتاد بار کش
رنج شباب تا نشوم پیر میکشم
مزدوری بنای جسد بار گردن است
تا زندهام همین گل تعمیر میکشم
زین نالهای که هرزه دو نارسایی است
روزی دو انتقام ز تأثیر میکشم
بنیاد اعتبار بر این صورت است و بس
وهم ثبات دارم و تغییر میکشم
در دل هزار ناله به تحسین من کم است
نقاش صنعت المم تیر میکشم
ضعفم نشانده است به روز سیاه شمع
پایی که میکشم ز گل قیر میکشم
تا همچو اخگرم تب جانکاه کم شود
میسایم استخوان و تباشیر میکشم
پیری اشارهای ز خم ابروی فناست
ای سر مچین بلند که شمشیر میکشم
بیدل سخن صدای گرفتاری دل است
این ریشهها ز دانهٔ زنجیر میکشم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.