گنجور

 
بیدل دهلوی

گر چراغ ازنفس سوخته بر می‌کردم

شب هنگامهٔ تشویش سحر می‌کردم

آرزو در غم نامحرمی فرصت سوخت

کاشکی سیرگریبان شرر می‌کردم

گرد اوهام رهایی نشکستم هیهات

تا قفس را نفسی بالش پر می‌کردم

یاد آن دولت بیدارکه در خواب عدم

چشم‌نگشوده بر آن‌جلوه نظر می‌کردم

زان تبسم‌که حیا زیر لبش پنهان داشت

چه شناهاکه نه در موج‌گهر می‌کردم

آه بیدردی فرصت نپسندید از من

آن قدر جهد که خونی به جگر می‌کردم

فطرت از جوهر تنزیه‌که در طبع من است

آب می‌شد اگر اظهار هنر می‌کردم

این بنایی‌که جهان خمزدهٔ پستی اوست

نردبان داشت اگر زبر و زبر می‌کردم

امشبم نالهٔ دل اشک فشان پر می‌زد

چقدر حل معمای شرر می‌کردم

قدم سعی به جایی نرساندم بیدل

کاش چشمی به نمی آبله تر می‌کردم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خواجوی کرمانی

در چمن دوش ببوی تو گذر می کردم

قدح لاله پر از خون جگر می کردم

پای سرو از هوس قدّ تو می بوسیدم

در گل از حسرت روی تو نظر می کردم

سخن طوطی خطّت بچمن می گفتم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خواجوی کرمانی
صائب تبریزی

یاد آن عهد که در بحر سفر می‌کردم

کمر سعی خود از موج خطر می‌کردم

چون صدف قطره اشکی که به من می‌دادند

می‌زدم بر لب خود مهر و گهر می‌کردم

یک جهان سوخته‌دل می‌شد اگر مهمانم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه