ازکتاب آرزو بابی دگر نگشودهام
همچو آه بیدلان سطری به خون آلودهام
موج را قرب محیط از فهم معنی دور داشت
قدردان خود نیام از بسکه با خود بودهام
بیدماغی نشئهٔ اظهارم اما بستهاند
یک جهان تمثال بر آیینهٔ ننمودهام
گر چراغ فطرت من پرتو آرایی کند
میشود روشن سواد آفتاب از دودهام
دادهام از دست دامان گلی کز حسرتش
رنگ گردیدهست هر گه دست بر هم سودهام
در عدم هم شغل هستی خاک من آوارگیست
تا کجا منزل کند گرد هوا فرسودهام
بر چه امید است یارب اینقدر جان کندنم
من که خجلت مزدتر از کار نافرمودهام
نی به دنیا نسبتی دارم نه با عقبا رهی
ناامیدی در بغل چون کوشش بیهودهام
اینقدر یارب پر طاووس بالینم که کرد
بستهام صد چشم اما یک مژه نغنودهام
دستگاه نقد هر چیز از وفور جنس اوست
خاک بر سرکرده باشم گر به خویش افزودهام
بیدل از خاکستر من شعله جولانی مخواه
اخگری در دامن فرسودگی آسودهام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هیچ می دانی که دیشب در غمش چون بوده ام
مرغ و ماهی خفته و من تا سحر نغنوده ام
بسکه آتش در جهان افکنده ام از سوز عشق
آسمانی در هوا از دود دل افزوده ام
پرده از خون جگر بر روی دفتر بسته ام
[...]
فارغ از اندیشهٔ خار کف پا بوده ام
تا به پشت پاره ای این دشت می پیموده ام
بسکه بی آرامم از هجرت به هر مژگان زدن
از کتاب دیده فال دیدنت بگشوده ام
بر نتابد خودنمایی وضع ما آزادگان
[...]
بسکه بی روی تو لبریز ندامت بودهام
همچو دریا عضو عضو خویش بر هم سودهام
از کف خاکستر من شعله جولانی مخواه
اخگری در دامن افسردگی آسودهام
در خیالت حسرتی دارم به رویکار و بس
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.