محو جنون ساکنم شور بیابان در بغل
چون چشم خوبان خفتهام ناز غزالان در بغل
نی غنچه دیدم نی چمن نی شمع خواندم نی لگن
گل کردهام زین انجمن دل نام حرمان در بغل
عمریست از آسودگی پا در رکاب وحشتم
چون شمع دارم در وطن شام غریبان در بغل
خلقست زین گرد هوس یعنی ز افسون نفس
شور قیامت در قفس آشوب توفان در بغل
تنها نه خلق بیخرد بر حرص محمل میکشد
خورشید هم تک میزند زر درکمر نان در بغل
دارد گدا از غفلتت بر خود نظر واکردنی
ای سنگ تاکی داشتن آیینه پنهان در بغل
از بسکه با خاک درت میجوشد آب زندگی
دارد نسیم از طوف او همچون نفس جان در بغل
از خار خار جلوهات در عرض حیرت خاک شد
چون جوهر آیینه چندین چشم مژگان در بغل
مشکل دماغ یوسفت پیمانهٔ شرکت کشد
گیرد زلیخایش به بر یا پیر کنعان در بغل
این درد صاف کفر و دین محو است در دیر یقین
بیرنگ صهبا شیشهای دارند مستان در بغل
بیدل به این علم و فنون تاکی به بازار جنون
خواهی دویدن هر طرف اجناس ارزان در بغل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف احساسات و درونیات شاعر پرداخته است. شاعر در اینجا از تنهایی و جنون سخن میگوید و احساسی عمیق از تشنگی و جستجوی عشق را به تصویر میکشد. او در پی آرامش و زیبایی در دنیای بیرحم است و از ناتوانی انسانها در فهم عمق زندگی و حرص و طمعهایشان انتقاد میکند. همچنین به مفهوم عشق و دردهایی که در پی آن وجود دارد میپردازد و در نهایت، شاعر احساس میکند که در این دنیای آشفته، به نوعی در حال دویدن برای یافتن حقیقت و ارزشهای واقعی زندگی است.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر بیان میکند که در حال غوطهوری در احساسات و هیجانات خود است، به گونهای که خود را در جایی آرام و خلوت مانند بیابان مییابد. او به تصویر چشمهای زیبا و خواب آلود خوبان اشاره میکند و اشاره به ناز و لطافت غزالان دارد که تنهایی و آرامش او را بیشتر میکند.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از نبودن زیباییها و لذتها صحبت میکند. او نه غنچهای میبیند و نه چمنی پر از گل، همچنین نه شمعی میخواند. به نظر میرسد در این جمع، از عشق یا دوستی خبری نیست و او دلش پر از حسرت و غم است. این احساس عدم وفور شادی و زیبایی، او را دچار اندوه کرده و دلش را با یاد ناکامیها پر کرده است.
هوش مصنوعی: سالهاست که در آرامش نیستم و به خاطر ترسم به مانند شمعی در وطن، تنها و غریب زندگی میکنم.
هوش مصنوعی: انسانها به خاطر وسوسههای نفس بهسادگی در دام هوس افتادهاند و این موضوع شبیه به آشفتگی و هیجانی است که در بغل یک توفان وجود دارد. درواقع، آنها گرفتار مشکلات و چالشهای زیادی هستند.
هوش مصنوعی: تنها انسانهای نادان نیستند که به طمع و حرص دنبال مال و ثروت میروند؛ حتی خورشید هم به تنهایی در تلاش است تا زیبایی و ارزش خود را نشان دهد، همانطور که نان در آغوش گرفته شده است.
هوش مصنوعی: ترجمهی این بیت به فارسی روان به این صورت است: این گدا از بیتوجهی تو، به خودش توجه میکند. ای سنگ، تا کی میخواهی آینهای پنهان در کنار داشته باشی؟
هوش مصنوعی: به خاطر وجود گلی که در درت پرورش مییابد، آب حیات به قدری در اطراف تو جاری است که نسیم از تو مانند نفسی که جان را سیراب میکند، میوزد.
هوش مصنوعی: بر اثر زیبایی تو، همه چیز در حیرت ماند و مانند خاک به زیر افتاد. گویی چشمان پلکهای تو همچون چندین قطره آب در کنار هم جمع شدهاند.
هوش مصنوعی: یوسف در موقعیتی دشوار قرار دارد که نمیتواند از زلیخا دور بماند. او بین دو گزینه قرار گرفته: در آغوش زلیخا و یا در کنار پیر کنعان. این نشاندهندهی دلمشغولی و تضاد در زندگی اوست.
هوش مصنوعی: این درد نه به دین مربوط است و نه به کفر، در مکانی از یقین که رنگی از شراب ندارد، مستها شیشهای در آغوش دارند.
هوش مصنوعی: به چه زمانی و با چه مهارتی به دنبال دیوانگی میگردی که هر طرف کالاهای ارزان را در آغوش بگیری؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میآید از سیر جگر آهم گلستان در بغل
یاس و تمنا در نفس امید و حرمان در بغل
ز آنسان که طفلان چمن دزدند گل از باغبان
آهم کند گلهای داغ از سینه پنهان در بغل
زین پیشتر گل میفشاند از خنده چاک سینهام
[...]
ای از رخت هر خار را سامان بستان در بغل
هر ذره را از داغ تو خورشید تابان در بغل
هر حلقه زلف ترا صد ملک چین درآستین
هر پرده چشم ترا صد کافرستان در بغل
کی چشم گستاخ مرا راه تماشا می دهد
[...]
دارم دلی، اما چه دل، صدگونه حرمان در بغل
چشمی و خون در آستین، اشکی و طوفان در بغل
باد صبا از کوی تو، گر بگذرد سوی چمن
گل غنچه گردد، تا کند بوی تو پنهان در بغل
نازم خدنگ غمزه را، کز لذت آزار او
[...]
دارم دلی همچون جرس، پیوسته نالان در بغل
از داغ بر احوال خود، صد چشم گریان در بغل
کی از چمن یاد آورم من کز خیال روی او
چون حلقهٔ زلف بتان، دارم گلستان در بغل
صد چاک افتد همچو گل بر جیب من از هر نسیم
[...]
هر تار مژگانم بود موجیّ و عمّان در بغل
هر قطرة اشکم بود نوحیّ و طوفان در بغل
خوش مضطرب میآید از کوی تو باد صبحدم
دارد مگر بویی از آن زلف پریشان در بغل
هر شب چو گل چاک افکنم در جیب و روز از بیم کس
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.