ای از خرامت نقش پا خورشید تابان در بغل
از شوخی گرد رهت عالم گلستان در بغل
ابرویت از چین جبین زه کرده قوس عنبرین
چشم از نگاه شرمگین شمشیر بران در بغل
بی رویت از بس مو به مو توفانطراز حسرتم
چون ابر دارد سایهام یک چشم گریان در بغل
دل را خیال نرگست برداشت آخر از میان
صحرا ز گرد وحشیان پیچیده دامان در بغل
حیرت رموز جلوهای بر روی آب آورده است
آیینه دارد ناکجا تمثال پنهان در بغل
دیوانهٔ ما را دلی در سینه نتوان یافتن
دارد شراری یادگار از سنگ طفلان در بغل
میخواست از مهد جگر بر خاک غلتد بیرخت
برداشت طفل اشک را چون دایه مژگان در بغل
هستی ندارد یک شرر نور شبستان طرب
این صفحه گر آتش زنی یابی چراغان در بغل
عشق از متاع این و آن مشکل که آراید دکان
آخر خریدار تو کو ای کفر و ایمان در بغل
کو خلوت و کو انجمن در فکر خود دارم وطن
چون شمع سر تا پای من دارد گریبان در بغل
چشمی اگر مالیدهام زین باغ بیرون چیدهام
وحشتکمین خوابیدهام چون غنچه دامان در بغل
در وادیای کز شوق او بیدل ز خود من رفتهام
خوابیده هر نقش قدم بگذشت جولان در بغل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر با بیانی عاطفی و تصویری از عشق و دلتنگی، به توصیف زیباییها و احساسات ناشی از محبت میپردازد. او از جلوههای معشوق، مانند ابرو و چشمهایش سخن میگوید و بیان میکند که نبود او دلی را در عذاب میگذارد. شاعر به تأثیرات منفی دوری عشق، مانند غم و ناامیدی، اشاره میکند و همچنین به یادگارهایی از عشق و شوق در دل دارد. در نهایت، او به جستجوی عشق و خلوتی برای بیان احساساتش اشاره میکند و نشان میدهد که در این راه، ترس و وحشتی از دست دادن آن عشق نیز وجود دارد. شعر به زیبایی احساسات عمیق و پیچیده انسانی را طی میکند و انسان را به تفکر درباره عشق و دلتنگی دعوت میکند.
هوش مصنوعی: ای که با راه رفتنت، رد پای خورشید تابان را به جا میگذاری، به خاطر لطافت و زیباییات، جهان به مانند گلستانی در آغوش گرفتهای.
هوش مصنوعی: ابروهای تو به مانند هلالی زیبایی است که بر پیشانیات نقش بسته، و چشمانت همچون شمشیری تیز و بران در کنار شرم و حیا خود، نگاه میکنند.
هوش مصنوعی: بیوجود تو، حسرتم به شدت سردرگم و پریشان است، مثل ابری که سایهام را میپوشاند. در کنار این حالت، چشمی دارم که مدام اشک میریزد.
هوش مصنوعی: دل سرانجام از خیال نرگس، جدایی را پذیرفته و از میان دشت و در میان وحشیان، دامن آن را در آغوش میکشد.
هوش مصنوعی: حیرت و شگفتی، رازهای زیبایی را مانند تصویر روی آب نشان میدهد. آینهای وجود دارد که در مکان نامشخصی تصویر ناپیدا را در آغوش گرفته است.
هوش مصنوعی: شخص دیوانه ما، قلبی ندارد که در سینهاش قرار بگیرد و احساسش همانند یک شعله است که یادگار بازیهای دوران کودکی را در آغوش دارد.
هوش مصنوعی: او میخواست که از آغوش مادرش به زمین بیفتد و در این حال، مادر اشکهای او را چون دایه در آغوش میگیرد.
هوش مصنوعی: وجود یک شعله در شب، مانند نور شادی بخش است؛ اگر آن را به آتش تبدیل کنی، میتوانی روشنایی و زیبایی را در آغوش بگیری.
هوش مصنوعی: عشق یک کالاست که نمیتوان آن را به راحتی از دیگران به دست آورد؛ وقتی که بازار عشق رونق میگیرد، تو کجایی؟ ای ترکیب ناپایدار ایمان و کفر که در کنار هم داری.
هوش مصنوعی: من در دل خود به فکر وطنم هستم، نه تنها از جمع و جماعت دور شدم بلکه مانند شمعی که تمام وجودش در آتش میسوزد، در این حال احساس درد و غم دارم.
هوش مصنوعی: اگر چشمی را مالیدهام، به خاطر این است که از این باغ گلی چیدهام و در حالت ترس و انتظار خوابیدهام، مانند غنچهای که در آغوش نگهداری میشود.
هوش مصنوعی: در جایی که به خاطر عشق او، از خود بیخبر شدهام، هر گامم را به یاد او میخوابم و در آغوشم بیوقفه در حرکت است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میآید از سیر جگر آهم گلستان در بغل
یاس و تمنا در نفس امید و حرمان در بغل
ز آنسان که طفلان چمن دزدند گل از باغبان
آهم کند گلهای داغ از سینه پنهان در بغل
زین پیشتر گل میفشاند از خنده چاک سینهام
[...]
ای از رخت هر خار را سامان بستان در بغل
هر ذره را از داغ تو خورشید تابان در بغل
هر حلقه زلف ترا صد ملک چین درآستین
هر پرده چشم ترا صد کافرستان در بغل
کی چشم گستاخ مرا راه تماشا می دهد
[...]
دارم دلی، اما چه دل، صدگونه حرمان در بغل
چشمی و خون در آستین، اشکی و طوفان در بغل
باد صبا از کوی تو، گر بگذرد سوی چمن
گل غنچه گردد، تا کند بوی تو پنهان در بغل
نازم خدنگ غمزه را، کز لذت آزار او
[...]
دارم دلی همچون جرس، پیوسته نالان در بغل
از داغ بر احوال خود، صد چشم گریان در بغل
کی از چمن یاد آورم من کز خیال روی او
چون حلقهٔ زلف بتان، دارم گلستان در بغل
صد چاک افتد همچو گل بر جیب من از هر نسیم
[...]
هر تار مژگانم بود موجیّ و عمّان در بغل
هر قطرة اشکم بود نوحیّ و طوفان در بغل
خوش مضطرب میآید از کوی تو باد صبحدم
دارد مگر بویی از آن زلف پریشان در بغل
هر شب چو گل چاک افکنم در جیب و روز از بیم کس
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.