گنجور

 
بیدل دهلوی

دوستان از منش دعا مبرید

زنده‌ام نامم از حیا مبرید

خاک من دارد انفعال غبار

کاش بادم برد شما مبرید

خون من تیره شد زافسردن

شبخون برسرحنا مبرید

می‌گدازم ز خجلت نگهش

هرکجا او بود مرا مبرید

محفل ناز غیرت‌اندود است

سرمه لب می‌گزد صدا مبرید

با چلیپا خوش است نوخط ما

نامه جزروی برقفا مبرید

عشق بیتاب عرض یکتایی‌ست

دل ما جزبه دست ما مبرید

دسته بندید اگرگل این باغ

قفس بلبلا‌ن جدا مبرید

هرکجا جشم می‌گشاید شمع

گرد پروانه پرگشا مبرید

از قمار بساط آگاهی

جز عرقریزی حیا مبرید

ناله‌کفر است در طریق وفا

برقضا شکوه قضا مبرید

سر همان به که بر زمین باشد

جنس تسلیم بر هوا مبرید

عرض اهل هنر نگه دارند

پیش طاووس نام پا مبرید

خشکی از اهل دستگاه تری‌ست

نم آب رخ گدا مبرید

غیر دل نیست آستان مراد

بر در هرکس التجا مبرید

در جود از سوال مستغنی است

ببرید این ترانه یا مبرید

گوشه‌گیر حیاست بیدل ما

سخنش نیز جابجا مبرید