گنجور

 
بیدل دهلوی

سران ز نسخهٔ تسلیم باب بردارید

جبین به خاک نهید انتخاب بردارید

جمال مقصد سعی جهان معاینه است

ز نقش پا نفسی گر نقاب بردارید

عمارتی اگر از آب و گل توان برداشت

دل از خیال جهان خراب بردارید

هزار موج در این بحر قاصد هوس است

ز نامهٔ همه مهر حباب بردارید

سواد وادی امکان سراب تشنه‌لبی است

ز چشمه‌سار گداز دل آب بردارید

جنون حکم قضا تیغ برکف استاده است

سری‌ که نیست به‌ گردن ز خواب بردارید

مرا به سایهٔ بخت سیه شکر خوابی‌ست

ز خاک من علم آفتاب بردارید

هجوم خنده نم چشم می‌کند ایجاد

به هرگلی‌که رسید این‌گلاب بردارید

کرشمهٔ نگهش از سوال مستغنی‌ست

نظر به سرمه ‌کنید و جواب بردارید

به جرم‌کج‌نظری دور گرد تحقیقم

خط خطاست گر از تیر تاب بردارید

ز هستی‌ام غلطی رفته در حساب عدم

مرا چو نقطهٔ شک زبن‌کتاب بردارید

غباربیدل ما راکه دستگیر شود

اگر نسیم توان شد صواب بردارید