گنجور

 
بیدل دهلوی

آه نومیدم‌ کجا تأثیر من پیدا شود

خاک‌گردم تا نشان تیر من پیدا شود

صدگلو بندد جنون چون حلقه در پهلوی هم

تا صدای بسمل از زنجیر من پیدا شود

رنگها گم‌ کرده‌ام در خامهٔ نقاش عجز

خارپایی‌ گر کشی تصویر من پیدا شود

چون حیا شوخی ندارد جوهر ایجاد من

بر عرق زن تا گل تعمیر من پیدا شود

نیست جز قطع تعلق حسرت عریانی‌ام

جوهری‌ می‌خواهم‌ از شمشیر من پیدا شود

در کتاب اعتبارم یکقلم حرف مگوست

گر نفس دزدد کسی تقریر من پیدا شود

می‌گذارد بر دماغ یک جهان معنی قدم

لغزشی ‌کز خامهٔ تحریر من پیدا شود

صفحهٔ‌ کاغذ ندارد تاب جولان شرار

آه از آن دشتی‌کزو نخجیر من پیدا شود

بوتهٔ دیگر نمی‌خواهدگداز وهم و ظن

می به ساغر ریز تا اکسیر من پیدا شود

در خیال او بهار افسانه‌ای سر کرده‌ام

با‌ش تا خواب ‌گل از تعبیر من پیدا شود

عمرها شد بیدل احرام صبوحی بسته‌ام

کو خط پیمانه تا شبگیر من پیدا شود