قامت خمکز حیا سوی زمین رو میکند
فهم میخواهد اشارتهای ابرو میکند
هر کجا باشیم در اندوه از خود رفتنیم
شمع ما سر بر هوا هم، سیر زانو می کند
سایه و تمثال راکم نیستگر سنجی به باد
شرم خفت سنگ ما را بیترازو میکند
چشم بند سحر الفت را نمیباشد علاج
دل گرفتار خود است و یاد گیسو میکند
این چنین کز ناتوانیها شکستم دادهاند
گر رسد چینی به یادم نوحه بر مو میکند
بسکه یاران در همین ویرانهها گم گشتهاند
میچکد اشکم ز چشم و خاک را بو میکند
روز بازار تعین آنقدر مالوف نیست
خلق چون شب شد دکان در چشم آهو میکند
ناتوانی هم به جایی میرسد، مردانه باش
سایه کار قاصد مطلب به پهلو میکند
با توکّل کس نمیپرداخت گر میداشت شرم
دستگاه نعمت بیخواست بدخو میکند
طبع ظالم در ریاضت مایل اصلاح نیست
تیغ را تدبیر خونریزی تنکرو میکند
حالت از کف میرود در فکر مستقبل مرو
این خیال دورگرد آخر تو را، او میکند
تاکجا بیدل ز گردون خجلتم باید کشید
اینکمان سخت، پر زورم به بازو میکند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
غارت صبر از دلم آن آتشینرو میکند
گرمی خورشید گل را مفلس بو میکند
چشم مجنون بس که از وحشینگاهان پر شده است
چشم لیلی را خیال چشم آهو میکند
آن که چون شبنم ز گل بالین و بستر ساختی
[...]
نه همین نازش مرا منع از رخ او میکند
هر گره در زلف، کار چین ابرو میکند
بیدماغی کرده است از بس که حالم را خراب
حیرتی دارم که گل را چون کسی بو میکند؟
چون گل رعنا رخش با لاله هرجا چهره شد
[...]
دلبر تربز فروشم رو به هر سو می کند
چون دچارش می شوم تربزچه را رو می کند
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.