گنجور

 
بیدل دهلوی

نه تنها از قدح مستی و از گل رنگ می‌جوشد

نوای محفل قدرت به صد آهنگ می‌جوشد

بجا واماندنت زیر قدم صد دشت گم دارد

اگر در گردش آیی خانه با فرسنگ می‌جوشد

جهان را بی‌تأمّل کرده‌ای نظاره زین غافل

که این حیرت‌فزا از سینه‌های تنگ می جوشد

در این‌ صحرا که یکسر بال‌ طاووس است اجزایش

غباری گر به خود بالد همان نیرنگ میجوشد