گنجور

 
بیدل دهلوی

خطی‌ که بر گل روی تو آب می‌ریزد

به سایه آب رخ آفتاب می‌ریزد

زبان نکهت‌گل ازسوال خود خجل است

لبت ز بسکه به نرمی جواب می‌ریزد

فلک زخون ‌شفق آنچه شب به شیشه‌ کند

صباح در قدح آفتاب‌ می‌ریزد

به هرچه دیده گشودیم ‌گرد وبرانی‌ست

دل‌که رنگ جهان خراب می‌ریزد

خیال تیغ نگاه تو خون دلها ر‌بخت

به نشئه‌ای‌ که ز مینا شراب می‌ریزد

بیا که بی‌توام امشب به جنبش مژه‌ها

نگه ز دیده چوگرد ازکتاب می‌ریزد

دمی که از دم تیغت سخن رود به زبان

به حلق تشنهٔ ما حسرت آب می‌ریزد

به ‌گریه منکر تردامنان عشق مباش

که اشک بحر ز چشم حباب می‌ریزد

شکنج حلقهٔ دامی‌ که جیب هستی تست

اگر ز خویش برآیی رکاب می‌ریزد

تو ای حباب چه یابی خبر ز حسن محیط

که چشم شوخ تو رنگ نقاب می‌ریزد

درین محیط زبس جای خرمی تنگ است

اگر به خویش ببالد حباب می‌ریزد

بر آتش که نهادند پهلوی بیدل

که جای اشک‌، شرر زبن‌کباب می ریزد

 
 
 
اوحدی

تویی که از لب لعلت گلاب می‌ریزد

ز زلف پرشکنت مشک ناب می‌ریزد

متاب زلف خود، ای آفتاب رخ، دیگر

که فتنه زآن سر زلف به تاب می‌ریزد

به هر سخن، که لب همچو شکر تو کند

[...]

طغرای مشهدی

مگو که شیشه به ساغر شراب می ریزد

به قالب مه نو، آفتاب می ریزد

بیدل دهلوی

به ‌گرمی نگه از شعله تاب می‌ریزد

به نرمی سخن از گوهر آب می‌ریزد

طراوت عرق شرم را تماشا کن

چو برگ ‌گل ز نقابش ‌گلاب می‌ریزد

صبا به دامن آن زلف تا زند دستی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه