منم آن کس که شادی را سر و کاری نمیبینم
به عالم خوشدلی را روز بازاری نمیبینم
درختی طرفه شد عالم که من چندان که میجویم
به جز اندوه و اندیشه بر او باری نمیبینم
جوانی گلستان خرم و تازه است و من هرگز
گلی زین گلستان تازه بیخاری نمیبینم
درین دوران دل خرم بدان آوازه میماند
کز او جز نام و آوازه من آثاری نمیبینم
دلی آزاد وقتی خوش نه روزی بلکه یک ساعت
به عالم گر کسی دیدست من باری نمیبینم
کدامین روز کز گردون سیه میغی نمیخیزد؟
کدامین شب که ایام آزاری نمیبینم؟
ز اسباب طرب در طبع جز وحشت نمییابم
ز انواع فرح بر دل به جز باری نمیبینم
فلک از پار تا امسال با من تند شد زآن سان
کز او هر لحظه جز رنجی و آزاری نمیبینم
چه سود ار کار من هر روز بالا بیشتر گیرد؟
چو من خود را به وقت عیش بر کاری نمیبینم
عزیزان رفتهاند از چشم و غمْشان مانده اندر دل
به غم خوردن ز خود بهتر سزاواری نمیبینم
نگهدارم در این حالت مگر هم لطف حق گردد؟
که من بهتر ز لطف حق نگهداری نمیبینم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به کار مشکل خود یاری از یاری نمیبینم
چنان یاری کز او آسان شود کاری نمیبینم
دیاری بود یاران موافق هر طرف جمعی
چه شد کز آن دیار و یار دیاری نمیبینم
نمینوشم میی کز دردش آسیبی نمیبینم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.