گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

حبر جهان فرید دبیر آنکه در جهان

ملک جهان به تیغ زبان شد مسلمش

قرصی است در دواتش و افعی است در بنانش

کلکی که زهر و مهره چو افعی است باهمش

آن قرص وافعی است که با زهر حادثات

از قرص افعی اهل خرد نشمرد کمش

مریم دلی که در بر این نخل خشک خاک

الا مسیح پاک نزادست مریمش

عیسی خود اوست من غلطم زانکه زنده شد

چندین هزار معنی مرده ز یک دمش

گردون صواب کرد که وقت خطاب خواند

در ملک نظم و نثر ختاخان اعظمش

زان سینه به دو دم که از آهو هزار ناف

من در وجود کم ز سگ ار می دهم دمش

در صدر ملک شه ز سه انگشت و یک قلم

بر یک سه پایه بین علم مشگ پرچمش

با صیت کلک خویش برو گو سه نوبه زن!

کاسباب کوس و کار علم شد منظمش

با او نشست بکر سخن بی نقاب از آنک

زیر نقاب نه فلک او بود محرمش

شعرش به من رسید دلم گفت هان و هان!

جان کن نثار او که عزیزست مقدمش

بر وی ز چشم زخم بترسم که بر فحول

زخمی است از زمانه که کم گشت مرهمش

آن را که پیش دیده جهان خاتمست راست

کژ می نهد معاینه چون نقش خاتمش

از حلقه وجود برون باد چون نگین

چرخی که هست چنبر دف خاتم جمش

امروز دار ملک کرم ملک غور گشت

زان کرد حق چو مکه و یثرت مکرمش

چون مروه و صفاش صفای مروتست

همچون اساس کعبه بنا باد محکمش

آن آشیان قدس چنان باد کز خوشی

سیمرغ وار نام رود گرد عالمش