گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

می دان که باز راه ستم بر گرفته ای

کز پیش گوش زلف به خم بر گرفته ای

دریاب کار خود که ز ما دل ربوده ای

دزدیده مهر خاتم جم بر گرفته ای

هر جا که بند غم به دلی بر نهاده ای

صد سلسله ز پای ستم بر گرفته ای

گفتی جفا و جور بهم بر توان گرفت

رفتی وفا و مهر بهم بر گرفته ای

خاک توایم خون دل ما مریز از آنک

ما را ز خاک نز پی غم بر گرفته ای

راضی است دل به عشوه خشک و حدیث تر

وین قاعده به دور تو هم بر گرفته ای

بشکسته ای زیاده ز دلها دل مجیر

پس در بهای وصل به کم بر گرفته ای